سرگذشت

دفترچه خاطرات

سرگذشت

دفترچه خاطرات

بغض و لکنت

این لکنت و بغض آخر سخنرانی... انگار بغض و لکنت همه ماست که سالهاست در گلویمان گیر کرده و نه می ترکد و نه خلاصمان می کند.
بغض و لکنت تلخ و دردناک مایی که هر چه می رویم به مقصد نمی رسیم. بغض و لکنت مایی که جهانمان شبیه اسیر پشت میله های زندان است. بغض و لکنت مایی که هر جا نوری می بینم به امید یافتن چراغ کفش ها را به بغل زده و پابرهنه می دویم و تا می رسیم.. چیزی جز سراب نمی یابیم.
بغض و لکنت مایی که انگار سرنوشت همچون مهر نکبتی بر پیشانیمان خورده است...

به قول احمد شاملو:
تنها
ماییم
ــ من و تو ــ
نظّارِگانِ خاموشِ این خلأ
دل‌افسردگانِ پادرجای
حیرانِ دریچه‌های انجمادِ همسفران.
دستادست ایستاده‌ایم
حیرانیم اما از ظلماتِ سردِ جهان وحشت نمی‌کنیم
نه
وحشت نمی‌کنیم.