سرگذشت

دفترچه خاطرات

سرگذشت

دفترچه خاطرات

۲۸۵

بی تعارف، دوست داشتم صمیمی تر می بودیم. 

چه با دختری که گریه کنان با مادرش از جلوی ما رد شد، چه با مردی که با یک پتوی مسافرتی نازک به عنوان زیرانداز چندمتر بالاتر از ما روی جدول خوابید، چه با گروهی که صدای آهنگ ماشین با صدای خنده و صحبت کردنشون پشت چراغ قرمز قاطی شده بود، چه با مرد میانسالی که پشت فرمون ماشین گرون قیمتش خیره به یک نقطه نامشخص بود. 

نظرات 1 + ارسال نظر
نبکا شنبه 2 تیر 1397 ساعت 10:58

چه حس خوبی داشت این پست
حس صمیمیت و مهربونی


کاش اجرایی می شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد