سرگذشت

دفترچه خاطرات

سرگذشت

دفترچه خاطرات

حقیقت، واقعیت

ساعت ۶ صبح راه افتادم. ۴۹ کیلومتر راه اومدم. ماشین رو آوردم سرویس اولیه. دو سه مورد رنگ پریدگی داره، میگن اینجا تعمیرگاهه، مشکل رنگ داری باید بری دفتر شرکت. بعد از کلی پرس و جو و خواهش التماس که بیا ببین نظر بده اصلا از نظر شرکت تایید هست یا نه، راضی شدن بیان. میاد میبینه. 

با تعجب میگه همینه‌؟! فکر کردم چقدر خرابه.

 میگم کم یا زیاد، کیفیت رنگ رو نشون میده. چند ماه دیگه جاهای دیگه ماشین اینجوری میشه. 

میگه اصلا ببری شرکت، میگن این ضربه خورده.

میگم لای در چجوری میتونه ضربه خورده باشه؟ فرو رفتگیش کو اصلا؟

میگه کیسه دستت بوده سابیده بهش

میگم با کیسه؟! 

خیلی ریلکس و با اطمینان قلبی میگه آره

میگم خب چند وقت دیگه کل ماشین رنگش میره.

می گه فکر کردی اینجا کجاس؟ اینجا ایرانه. خودم چند وقت پیش ‌یک میلیارد پول ۲۰۷ دادم، تکیه دادم گلگیرش رفت توو. هنوزم مونده. ماشین تو که مشکل بدنه نداره. سخت نگیر خودتو الاف نکن. سرش رو میندازه میره.

من میمونم و این جمله که زیاد میشنوم، "اینجا ایرانه" 

نظرات 2 + ارسال نظر
خانوم‌ف جمعه 18 خرداد 1403 ساعت 00:55 http://khanomef.blogsky.com

اینجا کی کارشو درست انجام میده اخه
از اون گنده گندهشون ریده تا این جزقله جغلا و کمپانی ها ...

به شکل نگران کننده ای اوضاع بدتر داره میشه

نبکا پنج‌شنبه 17 خرداد 1403 ساعت 10:09

به نظر من اثر این جمله های منفی از اثر بدی های جایی که زندگی می کنم مخرب تره

واقعیت تلخیه
و کمک میکنه به بی مسوولیتی ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد