-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 شهریور 1402 11:32
آن ز عشق جان دوید و این ز بیم عشق کو و بیم کو, فرقی عظیم
-
از اینجا تا آینده
یکشنبه 26 شهریور 1402 19:45
هرجور نگاه میکنم، با هر قرص و هر روش و هرکوفتی که در پیش بگیرم، دیگه توانایی حساب کتاب و آینده نگری ندارم. نیاز دارم یه جوری آینده رو بفهمم و براساس یه چیزایی مثل فال و پیشگویی ازین دری وری ها ادامه راه رو برم کاش یکی مسولیت من رو به عهده بگیره
-
تنهایی
شنبه 25 شهریور 1402 22:19
آدم های خوشحال را در اتومبیل شان میدید، آدم هایی که لباس تابستانی به تن دارند، در پیاده رو راه میروند یا در کافه نشسته اند یا سر میزشان مشغول کار هستند و همه آنها از آنچه بر سر سوزان میآید بی خبرند. ظاهرا بی خبرند که روزی آنها نیز خواهند مرد انگار برای اینکه با همه مدارا کند، بخشی از وجودش را تسلیم کرده بود
-
بحث نکن
پنجشنبه 23 شهریور 1402 13:12
مشکل معمول در قانع کردن همین است، چیزی که نتواند ما را قانع کند، میتواند اعتقادات قبلی ما را راسخ تر کند وقتی مردم به نصیحت گوش نمیدهند، همیشه دلیلش این نیست که با آن مخالف هستند. گاهی در مقابل حس فشار و این حس که کسی دارد تصمیمشان را کنترل میکند، مقاومت میکنند
-
کار ساده، حال خوب
چهارشنبه 22 شهریور 1402 13:07
-
نیازمندی
شنبه 18 شهریور 1402 10:35
-
واقعیت
چهارشنبه 15 شهریور 1402 18:34
- ما که به زور نمیتوانیم از تو درویش بسازیم. کسی میتواند الاغ را دم آب ببرد اما نمیتواند مجبورش کند که آب بخورد. هروقت تشنه اش شد خودش آب میخورد. - چیزی مانند درد روی صورت دیوید سایه انداخت. انگار یک قرن گذشت تا بتواند چیزی بگوید. - شبیه یک شوخی بی مزه بود. اما وقتی خودم را مجبور به خندیدن کردم هیچ صدایی از گلویم...
-
پزشک
دوشنبه 13 شهریور 1402 22:47
نیم ساعت پیش دکتر قلب بودم. دو و چهارصد پیاده شدم بعد به من میگه استرس نداشته باش، حرص نخور خب مرد، دیدن امثال تو حرص منو درمیاره. فرق من و تو چیه؟
-
بد و بدتر
دوشنبه 13 شهریور 1402 02:28
همیشه ممکنه بدتر از اینی که الان هست هم بشه مثل همین الان نسبت به چند دقیقه پیش
-
خسته
شنبه 11 شهریور 1402 13:50
هیچ وقت انقدر خسته نبودم حتی خسته تر از اون که بتونم صورت مساله ها رو از هم تفکیک کنم
-
قضاوت به دور از احساسات
سهشنبه 7 شهریور 1402 22:31
یه کلیپ دیشب توی یه کانال تلگرامی دیدم. مردی که سعی می کنه یک زن رو از یک ماشین بکشه بیرون چندتا مساله به ذهنم رسید اول نوشته بود مرد مسافر کش. از کجا فهمیدن مسافرکش بوده؟ دوم نوشته به زور کشیده بیرون. خب ماشین خودش بوده لابد. دوست نداشته این بنده خدا بشینه. به هر دلیلی سوم گفته راننده اسنپ. خب از کجا معلوم اسنپ؟...
-
زبان قاصر
شنبه 4 شهریور 1402 23:30
اصلا نمیتونم باهاش حرف بزنم گاهی به جدایی، گاهی به برخورد فیزیکی و گاهی به فراتر از اون فکر میکنم. همه چیز خوبه تا وقتی که بگم بالای چشمت ابروعه، دقیقا در همین حد. برای اینکه خوب باشیم نباید اعتراض کنم، و این حجم از درون ریزی داره خفه ام میکنه ، این حجم از خود سانسوری داره می کشه هر چیزی در لحظه تلافی می شه و هیچ...
-
کمونیسم رفت و ما ماندیم و حتی خندیدیم
دوشنبه 23 مرداد 1402 08:42
درست در همین جا میتوان به وضوح به وجود آمدن طبقات اجتماعی را دید. دولت کمونیستی مدام تحقق جامعه بی طبقه را به آینده ای دورتر محول میکرد. تا حدی که دیگر نه کسی تصوری از آن داشت و نه میتوانست حقیقتا باورش کند. به این ترتیب در حالی که همه ما وانمود میکردیم به ایدئولوژی رسمی اعتقاد داریم، در زندگی روزمره طبقات وجود...
-
آرزو
چهارشنبه 4 مرداد 1402 07:11
دوست داشتم میتوتستم بنویسم. بدیهیه که نه سواد نوشتن منظورمه و نه امکان نوشتن . بلکه هنر نویسندگی داشتم. اونوقت از سرگذشت آدمها مینوشتم، از عشق و از فلسفه دوست داشتم میتونستم ساز بزنم. خب قطعا با اولویت سنتور. اونوقت قطعا روزی چند دقیقه، بسته به حالم، برای خودم میزدم. شاد میزدم، غمگین میزدم، توی خیالم میرقصیدم و میزدم،...
-
خواب خوب
جمعه 23 تیر 1402 08:44
-
انتخاب
دوشنبه 19 تیر 1402 22:28
هر انتخابی که میکنیم توی زندگی، انتخاب اینکه چه چیزی داشته باشیم، چه راهی رو بریم، چه کاری رو بکنیم، و و و... به معنی اینه که انتخاب کردیم چه چیزهایی رو نداشته باشیم، چه راههایی رو نریم، چه کارهایی رو نکنیم، و و و... هر انتخابی به معنی اینه که یک چیزی برای ما اولویت داره. اما کاش زودتر اینو میفهمیدم که هر انتخابی که...
-
زندگی ساده
دوشنبه 19 تیر 1402 15:08
فکر میکنم محض شاعرانگی این کار هم که شده، همیشه رخت هایم را بیرون پهن خواهم کرد، تا وقتی آنها را از روی بند برمیدارم، بوی باد را از آنها بشنوم. راستش گمان میکنم تنها راهِ بوییدنِ باد همین است که صورتت را در ملافه های شسته ای که تازه خشک شده اند، فرو کنی
-
حرفهای نزده
چهارشنبه 14 تیر 1402 07:28
به گذشته که برمیگردم، میبینم همیشه چند سال عقب بودم، از چیزی که باید باشم. توی دوران کارشناسی مثل یه دبیرستانی عمل کردم، توی ارشد مثل کسی که تازه رفته دانشگاه، توی دکترا هم همینطور. و ایضاً سر کار. ازدواج نیز هم. شامل تمام حرکت ها و نیازها و آرزوها میشه نگاهم به خوش گذرونی، به سفر، به مهمونی، به جنس مخالف، به درس...
-
شاید میانسالی
چهارشنبه 31 خرداد 1402 14:54
این روزها درگیرم. درگیر یه مساله اساسی، چیزی که مسیر زندگیم رو تغییر میده، انتخابی که برگشتی نداره. ت غییر دادن مسیری که حدود یازده ساله که توی اون قرار دارم. تغییر همیشه برای من سخت بوده، سخت تر از سایرین. ع ادت دارم به زندگی پیش بینی شده، و این انتخاب، غیر قابل پیشبینی ت رین و مبهم ترین مسیری رو جلوم میذاره که...
-
تکرار تاریخ
شنبه 13 خرداد 1402 09:25
۱- اما این کمونیسم بود که این طور، هرگونه حریم شخصی را از بین میبرد. در آپارتمان های اشتراکی شلوغش، در ارزش های اخلاقی اش، که در محدوده آن همه رفیق یکدیگر بودند. در حزب کمونیست، هریک از اعضا بقیه را میپایید تا مبادا در زندگی از مسیر صحیح منحرف شوند ۲-آپارتمان برای ما حکم بتی اسطورهای داشت. حکم پاداش یک عمر زندگی، و...
-
حسرت
چهارشنبه 10 خرداد 1402 13:19
1- "نفس تنگی میاره این شهری که عاشقشم ... " 2- اصلا می دونی چیه؟ این بچه بچه تو نیست. 3- بین همه افرادی که باهاشون بودم، تو تنها کسی بودی که اصلا بهش عادت نکردم. 4- کاش تو هم مثل اون بودی. پ.ن. ۱- برای تهران. شهری که ساخت و ساز، مهاجرت، مدیریت افتضاح و ... خرابش کرد. شهری که برای پیدا کردن بافت قدیمیش،...
-
ما انسانها
سهشنبه 9 خرداد 1402 17:27
۱- منم چهارتا دندون مصنوعی، شوره سر، سنگ کلیه و یک کمپانی بزرگ واردات پیانو دارم. جدا شدن از تو، تلاشم رو توی همه جنبه های زندگی بیشتر کرد. تبدیل شدم به یه حیوون موفق ۲- اونقدر بالا رفتم که دیگه یادم رفت یه زمانی فکر میکردم بالا رفتن لذت داره ۳- هیچ جوری نمیشه به این رابطه به حال و هوای متفاوت داد. لازم نیست ما همدیگه...
-
روزی روزگاری
یکشنبه 7 خرداد 1402 19:33
بلاگا میگفت اگر هم ماشین رختشویی داشتم، نمیتونستم زیاد ازش استفاده کنم، چون پودر رختشویی گیر نمیاد. میگفت هروقت پودر رختشویی گیر بیارم، چند بسته بزرگ میخرم. آدم نمیدونه دو روز دیگه بازهم پودر توی بازار پیدا میشه یا نه
-
وایکینگها
دوشنبه 1 خرداد 1402 08:01
- چرا دلت جنگ میخواد؟ و برای چی میجنگی؟ اونجا چی میبینی؟ - قدرت، قدرت یه شاه - قدرت همیشه خطرناکه. بدترینها رو به خودش جذب میکنه و بهترین آدمها رو به فساد میکِشونه. من هیچوقت دنبال قدرت نبودم. قدرت فقط به کسانی داده میشه که خودشون رو کوچیک میکنن تا بهش دست پیدا کنن
-
عمر رفته
یکشنبه 31 اردیبهشت 1402 18:31
آیا دلش آروم گرفته بود؟ دردش درمان شده بود؟ یا شاید دیگه برای اون خیلی دیر بود؟ این اتفاقات دیرتر از اون افتاده بود که بتونه اون رو شاد کنه؟ چون زندگیش داغی خورده بود که زدودنی نبود، راه برگشتی در کار نبود، با پایان کار "دیوار"، نمیشد گذشته رو به فراموشی سپرد
-
هرچند دیر، هرچند کوتاه
جمعه 29 اردیبهشت 1402 11:18
بالاخره توی یکی از مراسم کردها تونستم باشم. انقدر لذت بردم که غرق بشم توی حس هایی که نه مشابه داشت برام، نه قابل توصیف بود. و طبق معمول این ححم از احساس از چشمام زد بیرون بهشت میتونه شبیه اورامانات باشه، من راضیم
-
مثل من، مثل ما
شنبه 23 اردیبهشت 1402 11:11
مردی که نمیتوانست پایان زندگی موقت خویش را پیشبینی کند، نمیتوانست هدف نهایی را نشانه بگیرد. او دیگر نمیتوانست برخلاف زندگی طبیعی دیگران، برای آینده زندگی کند. به همین دلیل بود که ساخت کلی زندگی درونی او تغییر میکرد ... آنها از نوعی مرحله دگرگونی ویژه ای که ناشی از وضع نابسامان یک دوران زندگی آنها بود، رنج...
-
احترام
چهارشنبه 30 فروردین 1402 17:27
داری به من احترام میذاری، احترام بعضی وقتها بدترین نوع خشونته
-
عادت
دوشنبه 21 فروردین 1402 09:16
اکنون اگر کسی در مورد حقیقت گفته داستایوفسکی بپرسد که می گفت "بشر موجودی است که میتواند به همه چیز عادت کند"؛ پاسخ خواهیم داد "بله، بشر موجودی است که به همه چیز خو می گیرد؛ اما نپرسید چگونه"
-
او که رفت
چهارشنبه 16 فروردین 1402 09:18
گفت زود برمیگردیم دوباره بغلم کرد و گفت این یکی جای بقیه بچه ها احساس کردم گردنم خیس شد. همان جا از هم جدا شدیم مگر میشود فراق و جدایی را با یک بوسه و نم اشک نوشت؟ که من نوشتم